واژه یکپارچگی حسی معنی ویژه ای برای کاردرمانگران دارد. این واژه برای اشاره به روش خاصی که سیستم عصبی مرکزی برای سازماندهی اطلاعات حسی، جهت رفتارهای عملکردی بکار میبرد استفاده می شود.
تئوری یکپارچگی حسی توسط جین آیرز ارائه گردید. آیرز این ایده را برای مطالعه رفتار کودکانی که دچار مشکلات یادگیری بودند مطرح نمود و سپس آن را بسط و گسترش داد. تمرکز اولیه جین آیرز بر پردازش حسی خصوصا در حس هایی مثل تعادل، لامسه و حس عمقی بود. در تئوری یکپارچگی حسی بر این سه حس تاکید ویژه ای می شود چرا که این حس ها جزء اولین حسهای کودک هستند و هنگام تعامل کودک با محیط در دوران نوزادی اولیه، کودک از این حسها به وفور استفاده می نماید. در تئوری یکپارچگی حسی به این حس ها “حس های پروگزیمال” گفته می شود.
حس های دیگری همچون بینایی و شنوایی نیز مهم هستند اما این حس ها که اصطلاحا به آنها “حس های دیستال” گفته میشود تا زمان تکامل نسبی سیستم عصبی و رسش کامل نوزاد کمتر از حسهای پروگزیمال که در بالا گفته شد ، توسط کودک مورد استفاده قرار می گیرند. فرضیه اساسی آیرز این بود که عملکرد مغز فاکتور مهمی در رفتار انسان است. تعریف آیرز از یکپارچگی حسی این است : سازماندهی حس ها برای استفاده.
نقش محرکهای حسی در رشد و عملکرد مغز
محرکهای حسی برای عملکرد درست مغز لازم و ضروری اند. مغز بگونه ای طراحی شده که محرکهای حسی را بصورت مداوم بگیرد و اگر از این محرکها محروم شود عملکرد آن مختل می شود. در حقیقت محرکهای حسی برای مغز ما مانند غذا هستند. اگر محرکهای حسی مناسب در دوره های مهم رشد برای مغز فراهم نباشند این امر منجر به ایجاد مشکل در مغز، اختلالات شناختی، رفتاری و هیجانی می گردد.
همانگونه که کمبود محرکهای حسی بر مغز تاثیر میگذارد، رسیدن اطلاعات و تحریکات حسی بیش از حد نیز بر عملکرد مغز تاثیر منفی دارد و توانایی فرد را برای تطابق و کاهش استرس تحت تاثیر قرار می دهد. برای داشتن بهترین تاثیر بر رشد، یادگیری و رفتار، محرکهای حسی باید بصورتفعال توسط کودک سازماندهی و استفاده شوند و با کمک این محرکها کودک به محیط پاسخ دهد.
پاسخ تطابقی
کودک تنها محرکهای حسی را جذب نمی کند بلکه این محرکها را انتخاب کرده، آنها را سازماندهی می کند و با استفاده از آنها به اهداف عملکردی مورد نظر خود میرسد. این فرآیند یکپارچگی حسی نام دارد. زمانی که این فرآیند خوب انجام شود کودک یک رفتار هدفمند و موفق را در محیط نشان میدهد که به آن پاسخ تطابقی میگویند. پاسخ تطابقی نیروی عظیمی است که مسیر رشد را هدایت میکند.
زمانی که کودکی یک پاسخ تطابقی پیچیده را نشان می دهد که نسبت به پاسخ های قبلی او بهتر و پیچیده تر است، مغز سازماندهی بهتری پیدا میکند و توانایی آن برای یکپارچگی حسی رشد میکند. بنابراین یکپارچگی حسی منجر به پاسخ های تطابقی می شود و از طرفی پاسخ های تطابقی نیز منجر به یکپارچگی حسی میگردد.
برای ساخت پاسخ های تطابقی در کودک، باید در نظر گرفت که او یک جزء فعال در این فرآیند است و نه صرفا یک دریافت کننده غیر فعال. در همه کودکان یک تمایل درونی (inner drive) برای رشد یکپارچگی حسی وجود دارد. این تمایل درونی طبق گفته آیرز وابسته به سیستم لیمبیک یا همان سیستم هیجانی کودک است. بنابراین آیرز فعالیتهای درمانی را به نحوی طراحی می نمود که کودک مشتاقانه در آن شرکت کند.